خیلی وقت پیش پيامبري مثل هميشه ظهور كرد، مثل همیشه و البته یهویی. مثل همیشه و نه یهویی مردم قومش اندازه پوست بز هم حسابش نكردن. خوب اين پيامبر ما رفت سر قرار اول با خداش و شروع كرد به حرف زدن: «اي خداي بزرگ من که پشتیبان منی، دعوتشون کردم اما هیچ شعوری ندارن. حرفت و حرفم خريدار نداشت.» ولي خداش جوابي بهش نداد! هي گفت و نشد پس بد قاطي كرد به چه كنم چه كنم افتاد و زد به بيابون همينطوري كه راه ميرفت با خودش حرفاي كه با مردم زده بود زمزمه ميكرد كه يه صداي شنيد سر و برگردوند اينور، اونور، كسي رو نديد گوش تيز كرد ديد 2 تا لاکپشت خاکی با هم اختلاط میکنن.
اولی: بابا اين يارو خيلي كس خله
دومی: كي؟ اين یارو جديده رو ميگي
اولی: آره بابا اينم مثل اون 223تاي قبلي وقتشو داره تلف ميكنه.
دومی: هان. آره بابا این مردم جونوری برای خودشون. چنتا از این را کشتن؟ یادته سهیلا؟
سهیلا (اولی): 222 تا.
پيامبر ما ديد اي بابا دوتا لاك پشت از عاقبت بیشتر خبر دارن تا خودش.
پيامبر ما اصلا توجه نكرد كه زبون حيوونا را ميفهمه. طبیعی هم بود توجه هم نداشت.تو اين فكر بود كه چه كلاه بدي سرش رفته. خوب حقم داشت ديگه موضوع معجزه مسخره بود وقتي خداش با زندگيش بازي كرده اما با دو تا لاك پشت روراست بوده، پس از دنیای پیامبری خداحافظی کرد.
1
آغاز، دم غروب
آتش خورشيد تا ابد ناميرا تا ابد زنده تا ابد پاينده.
غول قهوي رو به همه سكوتو شكست و با آرامشي خاص خودش گفت: سنگ سياه بالاي سرشماست.
معني حرفش مشخص بود، توضيحش ميفتاد گردن غول سبز: سال سياه اومد نفهميديد، سال سفيد اومد و قلبتون از شور زياد كدر شد ما خنجر از زمانه خودمون خورديم.
ميون كلمات صورتي غول بنفش كه چراغ اميد و روشن نگه ميداشت يهو صداي بغز غول سياه شكست: فكر ميكنيد تقصير منه، من! به شرافت غولیم هيچوقت از شرافت غولیم پامو اونطرفتر نگذاشتم. من سياه بودم اما هيچوقت دو رنگی نکردم. روبروي هر چيزي ايستادم به سياهي خودم اعتراف كردم. اشكاي سياهش ضمانت راست گويش بود.
هزار جفت چشم روبه غول سفيد كردن که خنجری ميون دو كتفش جاخوش کرده بود. خون سیاهخون سياه تمام پشتشو گرفته بود و ريخته روي زمين.
اون شب
همهي غولها ميدونستن كه بايد به سنت قديم وفادار بمونن.
زمين نبايد با خون يه غول( تنها )آميخته بشه، همهي غولها، همهي رنگها، همهي زندگيها، همهي آرزوها.
اين قانون دوران زر بود.
3
سرها دشت زنده
بدنهاي آويخته، نيزهاي با شكل صليب تنها جاندارن دشت زندهسرها
این دشت هر بدنی رو به لرزه در ميآورد. سكوت زجرآور سرزمين اين فكر و كه نكنه اين دشت واقعا زنده است زندهتر میکرد.
از كلماتي در صبح نويد بركت، زندگي و صلح برخواسه بود و حالا رنگ از رخ دشت پريده. چهره سرخگون و دل سیاه. صداي ضعيفي با اهنگ باد الهي همراه بود: همه براي ايمان ميجنگيم و باد با او هم صدا در پاسخ ميگفت: همه براي ايمان جنگيدند!
صداي جنگاوران وايكنگ به گوش نميرسيد. صداي اسبها؟ نه. به گوش نميرسيد. صداي موعظهی كشيشي يا حتي پيامبر خودخواندهای.
تنها يك چيز: جنگ تمام شده.
9 responses to “دوران بهگا رفتهی غولها”
در باره ی فیلم آخر کایگه راستش من اصلا با این نگاه که می خواست هاز سمبل به نشانه برسه یا برعکس موافق نیستم.
می شه مفصل راجع بهش حرف زد
پستات بداموزی زیاد داره!
جالب بود
ولی یه خورده غلط املایی داشت
مثلا به جای : به گا رفتن بگین : به روح زمین رفتن
این به خورده بهتره از او لحاظا
tanha be ga raftammmmm
من بعد از خندن این متن از زندگی نا امید شدم!
نخواهي نوشت؟؟…
غول ها به گا نرفته اند رفیق…
همراهی وبلاگ نویسان برای آزادی برات ترابی زندانی در بند
کجایی که هیچی نمی نویسی؟
I love your site!
_____________________
Experiencing a slow PC recently? Fix it now!